رضا نامجو: در سنین جوانی و بر اثر اتفاقی که در کلاس “فرهنگ ایران” عیسی صدیقی افتاد تصمیم گرفت تمام انرژی خود را در جهت توجه به میراثگذشتگان و زبان آبا و اجدادی ایرانیان بگذارد.
فریدون جنیدی زبانشناس نامدار ایرانی سالهاست در یک اتاق کوچک به پرورش جوانان ایران دوست میپردازد و تمام این کارها را هم به صورت افتخاری انجام داده است. پس از کارهای فراوان در حوزه زبانشناسی و نوشتن خودآموزهایی برای زبانهای مختلف باستانی و البته انتشار شاهنامهای که سالها برای تصحیحش زمان گذاشته بود، کتابی نوشته که آن را بزرگترین دستاورد تمام سالهای زندگیاش میداند.راه مردم با این استاد زبانشناسی گفتوگویی انجام داده و فریدون جنیدی در آن مباحث مختلفی را مطرح کرده است؛ از دلایل انتقادش به شاملو گرفته تا نظرش درباره وضعیت کنونی زبانشناسی در دانشگاههای ایران و البته ارائه توضیحاتی درباره فعالیتهای بنیاد پر کار “نیشابور”. شرح این گفتو گو را در ادامه میخوانید:
در ابتدا کمی از بنیاد نیشابور صحبت کنید. هنوز هم در بنیاد شاهنامهخوانی برقرار هست؟
سالهاست که بدون درنگ همواره در روزهای شنبه شاهنامه میخوانیم. اخیرا و به کوشش چند تن از فرزندان بنیاد توانستیم این جلسهها را به قول امروزیها آنلاین کنیم بنابراین مدتی است روزهای شنبه این کلاسها در سراسر جهان پخش میشوند. چند کلاس در طبقات مختلف تحصیلی در زبان پهلوی داریم و یک کلاس هم برای زبان اوستایی برگزار میکنیم. در سال گذشته بخش اول بزرگترین کاری که در زندگیام انجام دادم به ثمر نشست و بخش اول داستان ایران بر بنیاد گفتارهای ایرانی چاپ شد.
با وجود فعالیتهای گستردهای که در طول همه این سالها داشتهاید چرا این کار را بزرگترین دستاورد علمی خود میدانید؟
از زمانی که پیرنیا تاریخ ایران را بر پایه استناد به استادان و پروفسورهای خارجی نوشت، در واقع دری را گشود که بر اساس آن هرکس از آن به بعد بخواهد در مورد تاریخ ایران پژوهش کند باید حتما تاییدی از نویسندگان و شبه استادان خارجی در کارش باشد. این شبه استادان خارجی چه کسانی هستند؟ آندره گدار، رومن گیرشمن و ... به جز غارتگر و دزد جهانی هیچ نبودند. آنها دزد مطلق بودند و بر پایه دزدیهایشان کتابهایی نوشتهاند. این کارها به قدری در نزد دستگاههای فرهنگی ما معمول هست که هنوز در دانشگاههایمان دانشجویانمان برای ورود به برخی از رشتههای تحصیلی باید کتاب همین افراد را بخوانند و در صورتی که بتوانند از کتابهای آنها نمره بیاورند پذیرفته میشوند. نگرش دستگاههای فرهنگی ما در طول این 80-90 سال که بر اساس نگاه به گفته خارجیهای غارتگر و بیتوجهی به نوشتههای باستانی ایران شکل گرفته، مایه ننگ است. من در کتاب داستان ایران بر بنیاد گفتارهای ایرانی کار را بر اساس متون کهن ایرانی پیش بردم. اگر شما بدانید پیرامون 4000 سال پیش ایرانیان باستان میدانستند زمین کروی است و به دور خودش میچرخد چه خواهید کرد؟ با این شگفتی چگونه رو به رو میشوید؟ جهان غرب کی فهمید زمین کروی است؟
زمانی که نوشتههای ایرانیان پس از اسلام ترجمه شد و آنها را به این اندیشه فرو برد که زمین کروی است. زمانی که دستگاه دانشی اروپا کروی بودن زمین را بیان کرد بازرگانان اروپایی به این اندیشه افتادند که اگر زمین کروی است کشتی بگیریم و از این سوی کره تا آن سوی کره برای تجارت سفر کنیم. پس اینجا هم غیر از اندیشه سودآوری فکر دیگری در ذهن اروپاییها نبود. میخواستند از هند ادویه بیاورند و ثروت کسب کنند. آنها از کسانی که کشتنی بودند (یعنی حکم اعدام آنها صادر شده بود) به عنوان پارو زن کشتی استفاده کردند تا اگر قرار بود اتفاقی برای کشتی بیفتد آنها از بین بروند. آنها در بخشی از سفر فریاد کشیدند و به کریستف کلومب گفتند ما الان در لبه دریا هستیم و ممکن است پرت شویم بنابراین دیگر پارو نخواهیم زد. اتفاقا تکه چوبی روی دریا دیده شد و متوجه شدند دارند به خشکی میرسند. فکر کردند آن سرزمین هندوستان است و هنوز هم که هنوز است به سرخپوستها میگویند indian. در ادامه همین اروپاییان به قدری فجایع در آن سرزمین از خود به جای گذاشتند که میتوان هجومشان را با حمله مغول به ایران مقایسه کرد. سرخ پوستان که منتظر منجی بودند با گل و لبخند به استقبال اروپاییها رفتند و با تفنگ و حمله و شمشیر رو به رو شدند.
این کار اروپاییها لکه ننگی برای جهان غرب است که سعی در پوشاندن تمام لکههای ننگ و موجه جلوه دادن خودش دارد. اما ما 4000 هزار سال پیش در اوستا خواندهایم که زمین کروی است و به دور خودش میچرخد. موضوع مهم دیگری که باید به آن اشاره کنم آن است که نیاکان ما در همان حدود از شرقیترین جزایر ژاپن تا تا غربیترین جزایر اروپا و آفریقا را اندازه گرفتند که 380 درجه شد. جایی که نیمروز قرار داشت یعنی خورشید درست وسط این دو فاصله بود سیستان ماست. هر گونه دلیل علمی که بخواهید در این گفتارها وجود دارد. ضمنا در بخش دیگری از کره زمین در جایی که مصب دریای خوارزم است هم این خط را اندازه گرفتند. ایرانیان در آن سالها دانش ریاضی بسیار سطح بالایی داشتند. وقتی که ما بعد از حمله مغول، ایلخانان و در ادامه دوره قاجار ( که حکومتی ضد ایرانی بودند) در خواب غفلت بودیم، انگلیسیها منابع ما را خواندند و با پذیرش موضوع بالا، نیمروز را midday ترجمه کردند و الان جهانیان همه آن محاسبات را بر اساس midday آنها انجام میدهند حال آنکه آنجا نیمروز باستانی نیست.
نیمروز همین نیمروز ماست که کاملا درست حساب شده است و آنها به نام خودشان تمامش کردند. تا به امروز هم هیچ کس از ایران برنخواست تا بگوید این محاسبات از آن نیاکان ماست. خوابِ عمیقِ زیان بخشِ ما فرهنگ ایران را چند سده تحت تاثیر قرار داد. به گمان من امروز توجه ملت ایران به فرهنگ بیشتر شده است. وقتی حدود 1000 سال در خواب طولانی بودیم طبیعی است که حالا مدت زیادی برای بیدار شدن از خواب نیاز داریم. آن خواب طولانی خماری دارد و باید از این مرحله هم عبور کنیم. امروز آثار بیداری در نزد جوانان ایرانی دیده میشود.
از دیگر فعالیتهایتان چه خبر؟ مشغول نوشتن کتابهای دیگر هم هستید؟
هم اکنون در حال کار کردن روی جلد دوم همین کتاب هستم. از سوی دیگر برای پیگیری تدریس اوستا باید جزوههایی را حاضر کنم تا به عنوان خود آموز زبان اوستایی مورد استفاده قرار بگیرد تا دریچهای از فرهنگ و دانش چند هزار ساله نیاکان به طرف فرزندان ایران گشوده شود. اگر به کتاب اوستا به عنوان یک کتاب دینی نگاه کنیم به این صورت که موبدان در مراسم دینی این کتاب را بخوانند و بقیه هم بدون اینکه متوجه معانی این جملات شوند فقط بشنوند و بعد به خوردن بپردازند هیچگاه از اوستا چنین نقاط درخشندهای پدیدار نمیشود.
تمام یافتههای من میتواند زمینه ساز خواندن دوباره اوستا از سوی فرزندان ایران باشد. از این رهگذر آنها خواهند دید چه چیزهای شگفتی در کتاب کهن ایران وجود دارد.دو دید عمده در دنیای امروز در مورد داشتههای گذشتگان وجود دارد. از یک سو با جمله معروفی مواجهیم که میگوید: این برندگان هستند که تاریخ را مینویسند. بنابراین برخی معتقدند بازندگان گذشته پردازی میکنند تا اکنون که به آینده امیدی ندارند به گذشته دل خوش کرده باشند. این در حالی است که برخی از پژوهشگران نظیر شما با این دیدگاه موافق نیستند.
رفتار یک زبان شناس در دنیای جدید برای از بین بردن این شک که ما به دنبال تاریخ سازی نیستیم چگونه است؟ (وقتی به فعالیتهای بنیاد نیشابور مینگریم با حجمی از کارها مواجهیم که انتظارمان در مورد عمومی شدنش بیش از آن چیزی است که امروز وجود دارد...)یک ایرانی نژاده خانهای را به بنیاد نیشابور بخشید تا در مرکز کار بنیاد را پیگیری کنیم. ما در همین یک اتاق 24 متری به صورت هفتهای، یازده کلاس متفاوت برگزار میکنیم. بنیاد نیشابور در زمینه زبانهای باستانی از همه دانشگاهها دانشجویان بیشتری دارد. دانشگاهها 7 نفر دانشجو میگیرند و با شیوه نادرست غربی تعداد دانشجویان به 3 نفر میرسد. من در بنیاد نیشابور دانشجویی دارم که در یکی از همین دانشگاهها تحصیل میکند تا بتواند بعد از گرفتن مدرک سخنان خود را به گوش دیگران برساند. برایم تعریف میکرد در روزهای اول پذیرش 7 نفر بودند. بعد از 2 ماه تعداد دانشجویان کاهش یافت. هم اکنون هم به دو نفر در یک کلاس رسیدهایم.
2 نفر در یک کلاس که هر کدام چند استاد دارد و هر کدام از آنها میلیونها تومان حقوق برای درس دادن به این دو نفر میگیرند. بنیاد نیشابور در همان اتاق 6 در 4 بیشتر از همه دانشگاهها دانشجو میگیرد.
تمام فرزندان ایران میتوانند به صورت افتخاری و بدون پرداخت هیچ وجهی از این امکانات برخوردار شوند.از سال 1350 به این موضوع فکر کردم که تا کی میشود آدم کار کند برای اینکه پول بگیرد و بخورد. از آن سال پیش خدای خود پیمان بستم بعد از این تن و جانم فدای فرهنگ و فرزندان ایران شود. به این کار پرداختم و در حال حاضر هم افتخار میکنم که در همان اتاق بیشتر از همه دانشگاههای ایران در حوزه زبان شناسی دانشجو داریم. دانشجویان تعداد بالایی دارند اما شرایط آرمانی نیست. ما هم اگر سالنی در اختیار داشتیم و از تبلیغات گسترده بهرهمند بودیم شاید بنیاد را بسیار بهتر معرفی میکردیم.
شما پیش از این از عبارت صلح جهانی استفاده کردهاید و گفتهاید فرهنگ ایرانی در پی رسیدن به این موضوع است چگونه میتوان با کسانی که تاریخنگارانشان دزدان جهانی هستند صلح تقسیم کرد؟ چگونه میشود داشتههای خود را با جهانیان قسمت کنیم؟
سعدی بیتی دارد: “سعدی به روزگاری مهری نشسته بر دل / بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران”. به جای مهر کافی است واژه قهر را بگذارید. باید بپذیریم که در تاریخ هزار سالهای که از دوره محمود غزنوی به بعد حکومت ایران به دست غیر ایرانیان بود این جفاها به فرهنگ ما رفته است. در طول این هزار سال تنها یک دوره کوتاه در دوران حکومت کریمخان زند که لر و ایرانی بود وضعیت ما خوب بود. به غیر از آن تا پایان قاجار حکومت ما به دست غیر ایرانیها بود. پهلویها هم که ایرانی بودند وضعیت دیگری داشتند. پهلوی اول فرمان از انگلیس میگرفت و پهلوی دوم هم بعد از کودتای 28 مرداد از امریکا فرمان میگرفت.
پس وضعیت فرق چندانی نکرد. در طول این دوره در دانشگاههای ما حتی یک کلمه از فرهنگ ایران تدریس نشد.
همه آنچه میگفتند را از غرب میگرفتند. دانشجوی ایرانی نمیداند ایران باستان چه درخشش تابناک و چه عظمتی در دل خود داشته است، او هنوز مملکت خود را نشناخته است. به نظر من وقتی کشوری غارتگر بنایی را ویران میکند ساختن بنا از دوباره نیازمند کار پایهای است. ما نمیتوانیم بنا را به صورت یکباره به وجود بیاوریم.
از جمله مواردی که جهان غرب به آن افتخار میکند اندیشهای است به نام حقوق بشر. آنچه غرب به آن مینازد همان حقوق بشری است که لایه اوزون را ویران کرده، همان حقوق بشری است که دریاها را آلوده کرده و همان حقوق بشری است که جنگلها را از بین برده، همان حقوق بشری که به مردمان ظلم میکند و حتی بیماریهای جدید به وجود میآورد.
آنها به دنبال به خواب بردن مردم کشورهای دیگر هستند تا بتوانند در بی خبری آنها به دزدیهایی ادامه دهند که منجر به ویرانی جهان میشود. من در کتاب حقوق جهان در ایران باستان بر خلاف این عقیده ایستادهام.
من میبینم که غیر از خوانندگان هیچ دستگاهی و هیچ کسی متوجه نشد چنین کتابی وجود دارد. دانشکده حقوق ما متوجه اهمیت این کتاب نشد. شاید با مطرح کردن این کتاب دانشجویان حقوق در کشورمان متوجه شوند آنچه باید در دنیا مطرح شود حقوق جهان است.
در ایران باستان به حقوق یک مورچه هم توجه شده است. مورچه هم باید زندگی خودش را داشته باشد. وقتی دانشکده حقوق ما به این امر بیتوجه است چه انتظاری میشود داشت. این کتاب باید در تیراژ چند میلیون چاپ میشد و به دست همه مردم ایران میرسید تا بدانند نیاکانشان چگونه در ایران زندگی میکردند.
خودیهای ما همگی غرب زده هستند و همه دارند فرامین غربیها را میآموزند. حالا تفاوت ندارد این غرب اروپا و فرهنگ یونانی باشد یا جهان عرب. پیش از حضور ایرانیها هیچ درخششی در دنیای عرب وجود نداشت و آنها هر چه دارند از بعد از اسلام و حضور ایرانیان در حکومتهایشان دارند. 90 درصد نویسندگان آن دوره همه ایرانی هستند. خودباختگان ما کمک کردند فرهنگ غرب در حالی که به ما ضربه میزند درخشش پیدا کند.
شیوه آموزش زبانهای مختلف باستانی ما در دانشگاهها به شدت از سوی شما مورد انتقاد قرار گرفته است. میخواهم در صورت امکان شیوه آموزشی که بنیاد نیشابور در پیش گرفته را با آنچه در دانشگاهها اتفاق میافتد مقایسه کنید.
دانشگاههای ما در آموزش زبانهای باستانی شدیدا به دنبال شیوه غربی هستند. در حوزه زبان پهلوی شخصی به نام مکنزی پیدا شد که آدم دیوانهای بود. از حرفهایی که مطرح کرده و در بیان آنها کراهت دارم این دیوانگی قابل تشخیص است. این فرد با ایران جنگید و تمام متون پهلوی را به شیوهای خواند که اصلا معنا ندارد. در خود اروپا هم بعضی از کشورها و دانشگاهها از این شیوه پیروی نمیکنند. البته برخی از دانشگاهها از جمله دانشگاههای ایران هم از شیوه او پیروی میکنند. پیش از آنکه من کتاب “نامه پهلوانی” را با انگیزه آموزش زبان پهلوی به شیوه کهن بنویسم شیوه مکنزی فقط در دانشگاه تهران تدریس میشد اما به محض انتشار کتاب من این گروه تصمیم گرفت برای مبارزه با من، در همه دانشگاههایی که آموزش زبانهای باستانی را دارند به شیوه مکنزی تدریس کند تا کتاب من بی ارزش به شمار بیاید.
این شیوه غیر از سردرگمی و ناراحتی برای دانشجویان هیچ چیز دیگری ندارد. دانشجویان با استفاده از این شیوه هیچ نکتهای از زبان پهلوی نمیآموزند. در زبان اوستایی هم دانشگاهها فقط از طریق آموزش دستور زبان کار میکنند حال آنکه در این زبان فقط 72 گونه صرفی نام وجود دارد و هیچ وقت هم در گفتارها به کار نمیرفته است. دانشجو فقط از روی این متد درس میخواند و برای آموختن از این شیوه فقط برای هر واژه باید 72 گونه صرفی را بیاموزد. پرسش من از این گونه کسان آن است که مگر وقتی مادر ما با ما سخن می گوید من صیغه فاعلی مفرد اول شخص است؟ یا میگوید من. بچه “من”، “تو”، “او”، “خوردم”، “نوشتم”، “رفتم”، “خندیدم” و ... را میآموزد. کسانی که با این شیوه اوستایی میخوانند هیچ چیز از این زبان یاد نخواهند گرفت. استادان وقتی میبینند من شیوه ایرانی کهن را به کار گرفتهام همگی با من مخالفت میکنند.
نگاه متفاوت شما در مقوله آموزش با استفاده از تجربیات چه اساتیدی آموخته شده است؟
دو استاد مرا تقویت کردند تا به اینجا برسم. اولین استادم روانشاد پدرم بود که با چهره جذاب، مردانه، بسیار زیبا و پر ابهتش، در کودکی دنیای مرا فراخ کرد و آسمان مرا بلند. با داشتن آن پدر همیشه سرافراز بودم و آسمان زندگی و اندیشهام بالا بود. استاد دیگری هم داشتم که هیچ کس قدر او را ندانست. روانشاد حسن سجادی از جمله کسانی بود که مثل ملک الشعرای بهار و بدیع الزمان فروزانفر میتوانست در تشکیل دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شریک باشد اما بیماریای داشت که باعث میشد نتواند سوار اتومبیل شود.
او نتوانست به تهران بیاید و در نیشابور ماند. به عنوان یک آموزگار پیمانی که پایینترین مرحله آموزش و پرورش آن زمان بود تدریس میکرد. منتها چون میدانستند چه استاد بزرگواری است او را در دبیرستان به کار گمارده بودند. این دو بزرگوار آسمان اندیشه مرا بلند کردند و من هم حرکت کردم.