پایگاه خبری تحلیلی صبح تهران | sobheterhan.com

سه‌شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ - 2024 March 19
كدخبر: ۳۸۹۶۹
تاريخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۵
print نسخه چاپي
send ارسال به دوستان
تنها یک روز مانده به اربعین حسینی. مردم از گوشه گوشه جهان می‌آیند و در این راه به هم وصل می‌شوند. سیل عظیم جمعیت با هم قدم در این راه گذاشتند و به عشق امام خود هیچ خستگی را احساس نمی کنند. این راه طولانی با همدلی، آرام آرام به پایان می‌رسد. عده ای هم از راه دور و از طریق رسانه ها اخبار اربعین را دنبال می‌کنند و دلشان هوای حرم را کرده ...

خاطرات مشترک
گویی هرکسی با هر سبک و سیاقی که در توانش هست در طلب این است که قدمی در راه خدمت به زائرها بردارد.با «فی امان الله» و «ماجور انشالله» و از این قبیل، با صاحب خانه خداحافظی کردیم و دویدیم که به بچه‌ها که راه افتاده بودند برسیم.
صف نسبتا طولانی ای تشکیل داده بودیم!فکرش را بکنید که 80 نفر دوتا دوتا دارند راه می روند.می‌شود 40 ردیف،هر ردیف هفتادسانت هم که جا گرفته باشد...زیاد است.پیرو نذری که خیلی قبل از سفر کرده بودم،روزه گرفته بودم و این ساعت از شبانه روز،گرسنه ترین حالتم بود.ولی آنقدر فضا هیجان انگیز بود که وقت برای حس ضعف نمی ماند. بعد از نماز راه افتادیم و با سرعت نسبتا زیاد حرکت کردیم. قرار بود هر یک ساعت، یک ربع استراحت کنیم. ما همچنان در خیابان وادی السلام بودیم. یعنی خیابانی که موازی خیابان اصلی ای بود که معمولِ حرکت زائرها بود-همان پل امیرالمومنین ع-پشت سرهم به ارشد و دوستش زنگ می زدم که از آن مسیر رفته بودند.
در نجف که نتوانسته بودیم همدیگر را پیدا کنیم.دوست داشتم اول مسیر، می دیدمش.هوا داشت روشن می‌شد و گروه، گرسنه بود-وقتی با گروه حرکت می کنی، نمی شود هرجا که دلت می خواهد بایستی،ایرادش این است که احتمالا گرسنه بشوی و خوبی اش هم این است که «پخته»می شوی و حرکت جمعی یاد می‌گیری-پیچیدیم به یک فرعی که خیابان اصلی از آنجا دیده می شد.که مواجه شدیم با یک خانه بزرگی که جلویش دارند کباب می زنند!
در راه
داخل موکب،پر بود از پتوهایی که به طور منظم و در سه چهار ردیف،چیده شده بودند و برای استراحت زائرها آماده بود.بچه ها با کوله و لباس،نشستند کنار بچه های گروه هشتادتایی بعدی و دیدار تازه کردند.من هم رفتم کنج سمت چپ، جایی که این ردیف پتوها تمهید نشده بود و افتادم...جوانی به عربی، گفت استراحت که کردی برو همان سمت دوست هایت کنار ردیف پتو ها،آرام بهش گفتم بگذار اذان بدهد و روزه ام را بازکنم بعدبروم.این را که شنید از جایش بلند شد و با یک حال خاصی به اطرافیانش گفت «صائم»و این عبارت را چند بتر تکرار کرد.
دوروبری ها به من و او نگاه می کردند.متوجه شدم که از ترک های موصل است.به ترکی با هم حرف زدیم و بهم گفت که الان صاحب موکب برایت غذای خودش را می آورد و یک طوری این را گفت که یعنی غذایی لذیذ و متفاوت از بقیه اند تا بچه آمدند دورش را گرفتند...

اطراف حرم
زیر لب ذکر می گفتم و سعی می کردم خیلی به در و دیوار نگاه نکنم تا نزدیک حرم بشوم.رسیدم به جمعیت بیرون صحن و دیدم این سیل دارد به سمت راست می رود، گمان کردم مسیر تازه ای ست به حرم، که دیدم نه!محل استراحت است.مردم با وسایل و پتو و کیف و کفش هایشان، روی موکت ها یا احیانا سنگ های این بیرون نشسته بودند..رفتم به طرف دیوار صحن و دیدم ورودی روبرویی بسیار شلوغ است.
سمت راستم صحن نیمه کاره حضرت فاطمه الزهرا (س) بود و سمت چپ،حرم حضرت امیر. کوچه مانندی بود که کفش خاکی بود. جلوتر،سمت چپ یک ورودی داشت به طرف تفتیش،باورم نمی شد.
نسبت به جمعیتی که آن بیرون بودند، صف تفتیش،خلوت بود..اتاق-باجه-تونل تفتیش،پر بود از ایرانی.پر!! خیلی تشنه بودم. پرده را که کنار زدم و رد شدم روبه رویم صحن و سرای حضرت امیر بود.چشمم به در و دیوار و ایوان و گنبدش، روشن شد..روشن!
 

 روایت شهید مطهری از نخستین اربعین حسینی
استاد شهید مطهری درباره رویداد اربعین حسینی سال ۶۱ هجری گفت: جابر با اباعبدالله(ع) خیلى محشور بوده است، در روز اربعین در کربلا گام‌ها را آهسته برداشت و ذکر گفت تا به نزدیکى قبر مقدس رسید، سه بار فریاد کشید: حبیبى یا حسین!
بیستمین روز صفر یعنی اربعین زمانی است که کاروان اسرا، از شام به مدینه بازگشتند و روزی است که جابر بن عبدالله انصاری، صحابی رسول خدا(ص)، از مدینه به کربلا رسید و به زیارت قبر امام حسین(ع) رفت و او نخستین کسی است که قبر آن حضرت را زیارت کرد.در این روز، زیارت امام حسین(ع) مستحب است و این زیارت، همان زیارت اربعین است که امام حسن عسکری(ع) آن را از نشانه های مؤمن دانسته‌اند. در ادامه سخنرانی شهید مطهری را که 7 اردیبهشت 1340 مصادف با اربعین 1390 قمری در حسینیه ارشاد انجام شده، می‌خوانید.امروز روز پیوند با شهیدان است. اگر بنا شود ما در موقعش که مى‏شود از شهیدان بگسلیم، ولى بعد همیشه بنشینیم و امرى را که نشدنى‏ است بگوییم: «السَّلامُ عَلَیک یا اباعَبْدِاللَّهِ یا لَیتَنا کنّا مَعَک فَنَفوزَ فَوْزاً عَظیماً» اى کاش ما مى‏بودیم با تو، حسین بن على(ع) مى‏گوید کربلا که یک روز نیست، همیشه است.یکى از دلایلى که جامعه ما جامعه مرده است، همین جریانى است که ما فعلًا در روز اربعین داریم. در این روز واقعاً دو موضوع مهم داریم که بسیار شایسته اهمیت است. یکى آمدن جابر -به کربلا براى زیارت اباعبداللَّه(ع)- که آمدنش یک تابلوى بزرگ است و دیگر زیارت اربعین- که الآن فرصت شرح آن نیست و باید در وقت دیگرى مضمون‌هاى آن زیارت را براى شما بخوانم- و این سنّتى که از دور، از هر جا که هستید حسین بن على(ع) را در این روز زیارت کنید. اینها دو جریان واقعى است.یک جریان ساختگى که در هیچ کتاب معتبرى وجود ندارد و تنها در یک کتاب وجود دارد که آن کتاب به اتفاق تمام ارباب مقاتل معتبر نیست‏. این است که در روز بیستم ماه صفر اسرا، اهل‏بیت پیغمبر اکرم(ص)، اهل بیت امام حسین(ع) از شام به کربلا مى‏آیند.
ما آن دو جریان اصیل را به کلى فراموش کردیم. شاید در میان همه ما دو نفر نباشند که زیارت اربعین را به قصد پیوند با حسین بن على(ع) خوانده باشند یا داستان جابر را از روى تدبّر گوش کرده باشند. هر جا که مى‏رویم صحبت از این است که اهل بیت امام حسین(ع) به کربلا سر قبر امام حسین(ع) آمدند؛ بعد چه شعرها، چه مرثیه‏ها، چه سینه‏زنى‏ها، همه بر اساس دروغ!
این، علامت جامعه مرده است. دروغ را مى‏پذیرد اما راست را هرگز حاضر نیست بپذیرد! جابر بن عبداللَّه انصارى از صحابه پیغمبر اکرم و از جوانان اصحاب پیامبر(ص) است و در جنگ خندق جوانى بوده در حدود 16 سالگى، تازه بالغ شده بود، در وقت وفات رسول اکرم(ص) تقریباً بیست و دو ساله بوده و بنابراین در سنه 61 هجرى این مرد هفتاد و چند ساله بوده است. در آخر عمر کور شده بود، چشمهایش نمى‏دید. با یک مرد محدّث بزرگوارى به نام عطیه عوفى آمد و قبل از آنکه به سراغ تربت حسین(ع) رود، رفت سراغ فرات، غسل زیارت کرد و خودش را از سُعد- که گیاهى خوشبو بوده و آن را خشک مى‏کردند و بعد مى‏ساییدند و پودر مى‏کردند و از آن به عنوان یک عطر و بوى خوش استفاده مى‏کردند- خوشبو کرد. عطیه مى‏گوید وقتى که جابر از فرات بیرون آمد گام‌ها را آهسته برمى‏داشت و در هر گامى ذکرى از اذکار الهى بر زبانش بود.جابر از دوستان امیرالمؤمنین و از دوستان خاندان پیغمبر(ص) و در حدود 12 سال از اباعبداللَّه بزرگ‌تر است و با اباعبداللَّه خیلى محشور بوده است. عطیه گفت با همین حال گام‌ها را آهسته برداشت و آمد و ذکر گفت تا به نزدیکى قبر مقدس حسین بن على(ع) رسید. وقتى که رسید، دو بار یا سه بار فریاد کشید:حَبیبى یا حُسَین! دوستم، حسین جان! بعد گفت: حَبیبٌ لایجیبُ حَبیبَهُ؟ دوستى جواب دوستش را چرا نمى‏دهد؟ من جابر، دوست تو هستم، رفیق دیرین توام، پیرْغلام تو هستم، چرا جواب مرا نمى‏دهى؟ بعد گفت: عزیزم، حسینم! حق دارى جواب دوستت را ندهى، جواب پیرْغلامت را ندهى، من مى‏دانم با رگ‌هاى گردن تو چه کردند، من مى‏دانم سر مقدس تو از بدن مقدست جداست. گفت و گفت تا افتاد و بیهوش شد. وقتى که به هوش آمد سرش را به این طرف و آن طرف برگرداند و مثل کسى که با چشم باطن مى‏بیند گفت: «السَّلامُ عَلَیکمْ ایتُهَا الْارْواحُ الَّتى حَلَّتْ بِفِناءِ الْحُسَین» سلام من بر شما مردانى که روح خودتان را فداى حسین کردید.بعد از اینکه گفت من چنین و چنان شهادت مى‏دهم، گفت: و من شهادت مى‏دهم که ما هم با شما در این کار شریک هستیم. عطیه تعجب کرد که یعنى چه؟ ما با اینها در این کار شریک باشیم؟ به جابر گفت: معنى جمله‏ات را نفهمیدم، ما که جهاد نکردیم! ما که قبضه شمشیر به دست نگرفتیم، چرا شریک باشیم؟! گفت:اصلى در اسلام هست که من از پیغمبر(ص) شنیدم. فرمود: هر کسى که واقعاً از ته دل دوست داشته باشد، روحش هماهنگ باشد، در این عمل شریک است. من اگر شرکت نکردم، نمى‏توانستم شرکت کنم، از من جهاد برداشته شده بود، ولى روح من پرواز مى‏کرد که در رکاب حسین(ع) باشد. چون روح ما با روح حسین بود، من حق دارم ادعا کنم که ما با آن‌ها در این عمل شریک هستیم.
  درباره زیارت کاروان اسرای اهل بیت ـ علیهم السلام ـ از مرقد شهیدان کربلا در اولین اربعین سخنان بسیاری گفته شده، برخی از محققین معتقدند که کاروان اسیران در راه بازگشت به مدینه از کربلا عبور کرده و به زیارت شهیدان رفتند ولی برخی معتقدند چنین چیزی امکان ندارد بلکه اسرای اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در اولین اربعین به زیارت نرسیدند و ملاقات با جابر صحت ندارد. این مسئله نیز یکی از مسائل مورد اختلاف بین محققین است. مرحوم محدث نوری صاحب مستدرک در کتاب لؤلؤ و مرجان این قضیه را با دلایل و شواهدی بعید دانسته و رد کرده است. و شهید مطهری هم که در نوشتن کتاب حماسه‌ی حسینی و برخی از آثارش مقداری از مرحوم محدث و کتابش تاثیر پذیر بوده است، موافقاً با مرحوم محدث نوری آن را رد کرده است و یکی از دروغهائی دانسته که جامعه مرده آنرا پذیرفته و همین مطلب را یکی از دلائل بر مرده بودن جامعه آنروز ایران دانسته (این سخنرانی ایشان در روز اربعین بوده است) شهید مطهری می‌فرماید: «یک جریان ساختگی که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد و تنها در یک کتاب وجود دارد که آن کتاب به اتفاق تمام ارباب مقاتل معتبر نیست ... ولی هیچکدام از مورخین و محدثین و مقتل نویسان اسلام این را ننوشته‌اند بلکه تکذیب کرده‌اند و عقل هم ( آن را تکذیب می‌کند).» این دو محقق بزرگ جهان تشیع بدین ترتیب وقوع این اتفاق تاریخی را انکار کرده‌اند. اما به نظر می‌رسد که دلایل چندان قطعی نیست، شهید مطهری فرموده است«عقل هم تکذیب می‌کند» در حالیکه چنین نیست، اتفاقا عقل تأیید و تحسین می‌کند که اهل بیت امام حسین ـ علیه السلام ـ از کنار این حادثه به این سادگی نگذرند، از نظر عاطفی و عقلی اصلاً بعید نیست که انسان بعد از از دست دادن عزیزانش به هر نحوی که ممکن باشد برای تسلی خاطر و تسکین آلام روحی بر سر مزار او برود و در آنجا عزاداری کند! عقل چگونه با چنین چیزی مخالف بوده و آنرا تکذیب می‌کند. بانویی مثل زینب که محبوبترین فرد خاندانش(برادرش حسین) و سایر برادران و فرزندان و برادر زادگان را از دست بدهد و خودش به اسارت برده شود و در راه بازگشت به مزار آنها نرود، امام زین‌العابدین ـ علیه السلام ـ امام معصوم که از هر لحاظ در کمال و در اوج عواطف انسانی و عظمت معنوی مزار عزیزانش را زیارت نکند و فرزندان و خاندان پدرش را برای وداع به کربلا نبرد! اتفاقا اگر نرفته باشد، جای بسی تعجب است و از نظر عقلی رجحان با رفتن اسراء به کربلاست و نرفتن مورد مذمت عقل است! چون مسیری که اسراء را از کربلا به سوی شام آوردند از همان مسیر ممکن است اسراء از شام به کربلا برگردند در هر صورت شهر مدینه بعد از سرزمین کربلاست و کربلا در بین راه سوریه کنونی(شام) و کشور عراق واقع است و از نظر عقلی هیچ استبعاد و مانعی وجود ندارد و از محالات نیست که خاندان امام حسین ـ علیه السلام ـ در راه بازگشت به مدینه در اولین فرصت به زیارت قبور مطهر شهیدان رفته باشند.
مرحوم نوری و شهید مطهری در یکی از دلایل ردشان آورده‌اند که چون ابن طاوس صاحب لهوف در جوانی این کتاب را نوشته حرف او غیر معتبر است، در حالیکه جوان بودن ابن طاوس هیچ دلیلی بر رد این مطلب نمی‌تواند باشد اتفاق نیرویی که در جوانی برای پژوهش و تحقیق وجود دارد در کهن سالی نیست، این دلیل آنها نیز دلیل قابل قبولی نیست.یکی از دلیلهای شهید مطهری این است که نوشتن هیچ یک از مقتل نویسان و مورخان اسلامی این واقعه را ذکر ننموده‌اند.در جواب آنها باید گفت که: اولاً: چه کسی مدعی است که مورخین تمام حوادث را دقیقا ضبط کرده‌اند و مسیر کاروان اهل بیت از شام به مدینه را گزارش داده‌اند.
 

send بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
Bookmark and Share
* نام:
ايميل:
* نظر: